عشق1
من تورا بوسیدم... خدایــا ... عشق بیداد من باختن یعنی لحظه عشق جان سرزمین یعنی یعنی زندگی پاک من عشق لیلی و قمار مجنون در عشق یعنی ... شدن ساختن عشق دل یعنی کلبه وامق و یعنی عذرا عشق شدن من عشق فردای یعنی کودک مسجد یعنی الاقصی عشق من چرا نمی گویند که آن کشیده سر از شرق - آن بلند اندام سیاه جامه به تن، دلبرِ دلیر ز شاهراه کدامین دیار می آید و نور صبح طراوت بر این شب تاریک چه وقت می تابد؟ در انتظار امیدم، در انتظار امید طلوع پاک فلق راچه وقت آیا من به چشمِ غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟ چه بی هیاهوست این خلوت نهانم شعله ای بیافروز تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره تو را به تصویر در آورم غزلهایم برای توست چرا که تو قطب زنده غزلهای منی ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم
در عصری رویایی
در هماغوشی مهتاب و نسیم
ای سراسر اعجاز
ای کتاب توحید
من تو را بوسیدم...
ب احساس قشنگی ک در آن بوسه نشست، قسم
و ب پاکی اشکی ک در آن بوسه چکید
ای سرآغاز حیات
همرهت خواهم ماند.
غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی
بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ ، که می آیـــــی
به احســــاست قســــــم یــــک شب
دلم می میرد از حسرت
.........و
من اهسته میگویم :
تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمی آیی .
حالـم اصـلا خـوب نیـسـت ..
یـک مسکـن قـوی میخـواهـم ...
بـدون تجـویـز روزگار هم مـرگ میـدهـی ..؟
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دامش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که.
ای چراغ مهربونیتو شبهای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظههای تردید
تو شب رو از من گرفتیتو من رو دادی بهخورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیهگاهیبرای من کهغریبم تو رفیقی جونپناهی
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخورکه دوریت برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودنمن از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اونلحظه نداره که من رو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشهجونم
قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم
وقتی شب، شب سفر بود تویکوچههای وحشت
وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب طپشهراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنممرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب رو دریدی
یاور همیشه مؤمن تو بروسفر سلامتغم من نخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست ایرفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه هر جایدنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظهها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپربلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بیریای من بود
یاور همیشه مؤمن تو بروسفر سلامت
غم من نخور که دوری برای من شدهعادت
Design By : RoozGozar.com |